|
شعر نو های من
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : کوروش کبیر
شعرم تمام شد .... كاسه ام خاليست ... ميروم از همسايهمان .. يك كاسه ترانه بگيرم .. چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 7:56 :: نويسنده : کوروش کبیر
خم مي را كه ببينم زتو دارم يادي .... ياد آن جرعه اول كه به دستم دادي ... نشدم مست مي و آخرت ميخواري مست آن چشم سياهم كه نشانم دادي.... تقديم به عزيزم سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : کوروش کبیر
سلام بر تو كه چشمان بي نظيرت را ... هزار بار تجسم نموده در رويا ... دوباره آنچه خدا داده ات ز زيبايي نشد تجسم من مثل آنكه دريايي سلام بر تو كه هستي تمام احساسم ... نشسته ام به كناريو بر تو مي نازم ... نه آدمي ، نه بشر ، يك فرشته در دنيا ... خدا نموده تورا مظهر تمنا ها... هزار ملتمس از هر طرف به گرده حرم... نشسته در طلبت مردوزن به عشق كرم ... نگاه كن ،كه نگاهت ، سعادتم بدهد ... زهر چه پستي و زشتيست بنده را برهد ... سلام شاه بزرگان ، سلام بي همتا .. گناه كارمو ، اندازه اش مثه دريا... قسم به ذات خدايي ، قسم به ذات علي ... خدا به عالم امكان ، يه مرد داده ، علي مدد به غير تو ننگ است ، شاه مردانم مريد مكتب پاكت هميشه ميمانم.. يا علي .... سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : کوروش کبیر
هستم ، .... ولي تنهام .. درگيره اين دنيام .. دنبال يك مرهم .. تا خوب بشه زخمام .. هستم ولي تنهام .. بين همه غمهام ... شايد بگي ديره .. اما تو رو ميخوام ... یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : کوروش کبیر
پيوند خورده ام به درختي كه ميوه ام ، شد قلب تشنه اي كه ميان كوير مرد ... یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : کوروش کبیر
اينست عاقبت عشق بازي با تو .... شده ام درس عبرتي براي ديگران ... پدري مرا با دست به نوجوانش نشان دادو گفت : پسرم عاشق نشو ... اينست عاقبت عاشقي .. یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : کوروش کبیر
دورم از هر چه كه زشتيست ، خيالت راهت ... با تو بودن شده ننگي كه به پيشاني هست ... شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 9:6 :: نويسنده : کوروش کبیر
آتش افتاده به دل ، واي چرا تنهايي ؟ مگر از جاي دگر سوي زمين مي آيي هركه در روي زمين هست شده ديوانه تو به دنبال چه اي ، يار كه را ميخواهي ؟ يك نگاهي به زمين كن پره از زيبايي ست تو چرا بي طلب اشوه چنان مي آيي .؟ گر بگردي به زمين يار فراوان بيني پس بگرد تا كه نگويند ، قفس ميخواهي تن من وسوسه شد عقل به تعطيلي رفت عاقبت عاشق يك ياره پري دريايي ... حال مجنونمو يك باده خون دردستم ... مينشينم به رهت تا كه به سويم آيي.. گفتم اين نكته به دل باز كه آتش داري هيزم عشق شده شعله ي اينشيدايي .. نعره اي زد كه كجا آتش اين شيدايي وكجا آتش آن لحظه كه تو تنهايي ... آتش عشق همان شعله ي بي پايان است كه بسوزاند همه زندگيه رويايي ... |
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شعر نو های من و آدرس sherenohaieman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||
 |
تبادل لینک هوشمند 